ای که شهد شکربن تو برد آب نبات


خاک خاک کف پای تو شود آب حیات

بشکر خنده ز تنک شکر شورانگیز


تا شکر ریخته ئی ریخته ئی آب نبات

از دل تنگ شکر شور برآمد روزی


که برآمد ز لب چشمهٔ نوش تو نبات

گر بخونم بخط خویش برات آوردی


نکشم سر ز خطت زانک بوجهست برات

منکه جز آب فراتم نشود دامنگیر


پیش جیحون سرشکم برود آب فرات

آنچنان درصفت ذات تو حیران شده ام


که نخواهم که رود جز سخن از ذات و صفات

در وفا چشم ندارم که ثباتت باشد


که توقع نتوان داشتن از عمر ثبات

گر ز کوتی بود این نعمت زیبائی را


روی زیبا بنما یک نظر از وجه زکوة

خواجو از عشق تو چون از سرهستی بگذشت


بوفات آمد و برخاک درت کرد وفات